گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
بخش اول : تحريفات در واقعه تاريخی كربلا

جلسه اول : معنی تحريف و انواع آن


الحمد لله رب العالمين باری‏ء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی‏
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن‏
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
موضوع بحث ، تحريفات در واقعه تاريخی كربلاست . در بازگوئی اين واقعه‏
بزرگ ، تحريفاتی صورت گرفته است . لهذا اين بحث را در چهار فصل خلاصه‏
می‏كنيم . فصل اول در اطراف معنی تحريف و انواع تحريفاتی كه در دنيا
وجود دارد و اشاره به اينكه انواع
تحريفات در حادثه تاريخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل‏
تحريف است ، يعنی بطور كلی در قضايای دنيا كه تحريف صورت می‏گيرد ، به‏
چه علت صورت می‏گيرد ، چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيتها را
تحريف می‏كند ؟ مخصوصا در نقل حادثه كربلا ، چه عواملی دخالت داشته است‏
كه تحريفاتی در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحی‏
درباره تحريفاتی كه در همين داستان و حادثه تاريخی صورت گرفته است .
فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان می‏باشد .
بحث اول درباره معنی تحريف است . تحريف يعنی چه ؟ تحريف در زبان‏
عربی از ماده حرف است ، يعنی منحرف كردن چيزی از مسير و وضع اصلی خود
كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعی تغيير و
تبديل است ، ولی تحريف مشتمل بر چيزی است كه كلمه تغيير و تبديل نيست‏
. شما اگر كاری كنيد كه جمله‏ای ، نامه‏ای ، شعر و عبارتی آن مقصودی را كه‏
بايد بفهماند ، نفهماند و مقصود ديگری را بفهماند ، می‏گويند شما اين‏
عبارت را تحريف كرده‏ايد . مثلا شما گاهی مطلبی يا حرفی را به يك نفر
می‏گوئيد ، بعد آن شخص سخن شما را در جای ديگری نقل می‏كند ، پس از آن‏
كسی به شما می‏گويد فلانی از قول شما چنين چيزی نقل می‏كرد ، شما می‏فهميد كه‏
آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلی متفاوت است . او
سخنان شما را كم و زياد كرده است ، قسمتی از حرفهای شما كه مفيد مقصود
شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايی از خود به آن افزوده است
در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگری از آب در آمده است . آن وقت شما
می‏گوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسی در سندهای‏
رسمی دست ببرد ، می‏گويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائی بود
برای روشن شدن معنی كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح‏
ندارد . حال به شرح انواع تحريف می‏پردازيم :
تحريف انواعی دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظی و
تحريف معنوی . تحريف لفظی اين است كه ظاهر مطلبی را عوض كنند ، مثلا
از يك گفتار عبارتی حذف شود يا به آن عبارتی اضافه شود ، و يا جمله‏ها
را چنان پس و پيش كنند كه معنی آن فرق كند ، يعنی در ظاهر و در لفظ
گفتار تصرف كنند .
تحريف معنوی اين است كه شما در لفظ تصرف نمی‏كنيد ، لفظ همان است كه‏
بوده ، ولی آن را طوری معنی می‏كنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است .
آن را طوری معنی می‏كنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی‏
گوينده .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهوديها بكار برده و با ملاحظه‏
تاريخ معلوم می‏شود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمی‏دانم‏
اين چه نژادی است كه تمايل عجيبی به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا
هميشه كارهايی را در اختيار می‏گيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و
قلب كرد . من شنيده‏ام بعضی از همين خبر گزاريهای معروف دنيا كه راديوها
و روزنامه‏ها هميشه از اينها نقل
می‏كنند منحصرا در دست يهوديهاست . چرا ؟ برای اينكه بتوانند قضايا را
در دنيا آن طوری كه دلشان می‏خواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره‏
اينها حرف می‏زند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است ، در قرآن بصورت‏
يك خصيصه نژادی شناخته شده است . در يكی از آيات قرآن در سوره بقره‏
می‏فرمايد : « افتطمعون ان يؤمنوا لكم »ای مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه‏
اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همانها هستند كه با موسی می‏رفتند و
سخن خدا را می‏شنيدند اما وقتی كه برمی‏گشتند تا در ميان قومشان نقل كنند
آن را زير و رو می‏كردند .
« افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم‏
يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »( 1 ) .
تحريف هم كه می‏كردند ، نه از باب اينكه نمی‏فهميدند و عوضی بازگو
می‏كردند ، نه ، اينها ملت باهوشی هستند و خوب هم می‏فهميدند ، اما در
عين اينكه خوب می‏فهميدند معذلك حرفها را ، سخنان را به گونه‏ای ديگر
برای مردم بيان می‏كردند . تحريف همين است . يعنی پيچ دادن ، كج كردن‏
چيزی ، از مسير اصلی منحرف كردن . اينها در كتب الهی تحريف كردند .
قرآن در اين مورد در بسياری از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به‏
صورت ديگری مطلب را بيان كرده است . ولی مفسرين ذكر كرده‏اند كه تحريفی‏
كه قرآن می‏گويد اعم از تحريف
لفظی و تحريف معنوی است . يعنی بعضی از اين تحريفها كه صورت گرفته‏
است در لفظ بوده و بعضی در تفسير و در معنی بوده است نه در لفظ ، كه‏
چون از مطلب خيلی خارج می‏شوم نمی‏خواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين‏
بحث كنم .
داستانی است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل می‏كرد كه‏
در ايام جوانيش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد
گوهرشاد يا در صحن می‏ايستاد و شعر می‏خواند ، مديحه می‏خواند . از جمله غزل‏
معروف منسوب به حافظ را می‏خواند :

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اين آقا برای اينكه او را دست بيندازد ، رفته بود و به او گفته بود
آقا چرا اين شعر را غلط می‏خوانی ؟ بايد اين طور بخوانی :

قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن ، بار كاه باش
يعنی وقتی به در حرم رسيدی همان طور كه يك بار كاه را از روی الاغ‏
بزمين می‏اندازند ، تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقت‏
مداح بيچاره اين شعر را می‏خواند ، بجای بارگاه می‏گفت بار كاه و خود را
هم بزمين می‏انداخت . اين را می‏گويند تحريف . در همين جا اين مطلب را
بگويم كه تحريف از نظر موضوع نيز
فرق می‏كند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادی است . مثل اينكه‏
دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه‏
تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحريف در شخصيتها .
شخصيتهايی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم‏
نمونه است . مثلا كسی سخنی را به علی عليه السلام نسبت می‏دهد كه نگفته‏
است ، يا مقصودش چيز ديگری بوده ، اين خيلی خطرناك است . خلق و خوئی‏
را به پيغمبر ، به امام نسبت می‏دهد ، در صورتی كه خلق او طور ديگری بوده‏
است . يا در يك حادثه بزرگ ، در يك حادثه تاريخی كه از نظر اجتماع‏
يك سند اجتماعی و يك پشتوانه اخلاقی و تربيتی است ، تحريف بوجود
آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات ،
چه تحريف لفظی و چه تحريف معنوی در موضوعاتی صورت بگيرد كه موضوع عادی‏
نيستند . يك وقت كسی در شعر حافظ تحريفی می‏كند يا مثلا در كتاب موش و
گربه دست می‏برد اين چندان اهميتی ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبی‏
با ارزش كسی تحريف بكند .
يك وقتی يكی از استادها مقاله‏ای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر
ادبی بسيار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدری‏
مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمه‏ها را عوض كرده‏اند كه‏
حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنيا به اندازه قوم‏
ايرانی بی‏امانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهای‏
بی‏جا بكند . در مورد مثنوی هم همين طور ، آنقدر
شعر الحاقی در مثنوی اضافه كرده‏اند كه خدا می‏داند . مثلا يك شعر عالی‏
راجع به اثر محبت در مثنويهای اصل بوده است كه می‏گويد :

از محبت تلخها شيرين شود
وز محبت مسها زرين شود
كه حرف حسابی است . محبت مثل چيزی است كه تلخها را شيرين می‏كند ،
محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر می‏كند . بعد
ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند
. مثلا گفتند : از محبت مار موری می‏شود ، و يا از محبت مثلا سقف ديوار
می‏شود و يا از محبت خربزه هندوانه می‏شود كه اينها ديگر ربطی به موضوع‏
ندارد . البته اينها نبايد بشود ولی اين تحريفها به حيات و سعادت‏
اجتماع ضربه نمی‏زند ، در مسير اجتماع انحرافی ايجاد نمی‏كند ، اما تحريف‏
در چيزهائی كه بستگی به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است ، و
وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانه‏های زندگی بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی يك حادثه بزرگ اجتماعی است‏
. يعنی در تربيت ما ، در خلق و خوی ما اين حادثه اثر دارد .
حادثه‏ای است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده‏
باشد ، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را برای‏
استماع قضايای مربوط به آن صرف می‏كنيم ، ميليونها تومان در اين راه خرج‏
می‏كنيم . اين قضيه بايد همان طوری كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود
و اگر كوچكترين
داخل و تصرفی از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد ، حادثه را منحرف‏
می‏كند و بجای اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد .
حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ، ما هزاران‏
تحريف وارد كرده‏ايم ! هم تحريفهای لفظی ، يعنی شكلی و ظاهری كه راجع به‏
اصل قضايا ، راجع به مقدمات قضايا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی‏
مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه‏
، هم دچار تحريفهای لفظی شده و هم دچار تحريفهای معنوی . گاهی از اوقات‏
تحريفهايی كه می‏شود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها
تحريف ، كوچكترين هماهنگی كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ می‏كند ، قضيه‏
را به كلی واژگون می‏كند و به شكلی در می‏آورد كه به صورت ضد خودش‏
درمی‏آيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايی كه بدست ما مردم‏
در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه‏
بوده است ، در جهت بی خاصيت و بی اثر كردن قضيه بوده است . و در اين‏
قضيه ، هم گويندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصير داشته‏اند كه همه‏
اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .
من نمونه‏هايی از بعضی تحريفهايی كه در لفظ ظاهر ، يعنی در شكل قضيه‏
بوجود آورده‏اند و چيزهايی كه نسبت داده‏اند را ذكر می‏كنم . مطلب آنقدر
زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم‏
روضه‏های دروغی را كه می‏خوانند جمع آوری كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد
صفحه‏ای بشود ! من فقط برای نمونه
عرض می‏كنم ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم‏
حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج‏
شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوق‏العاده‏ای بوده است ، محدثی‏
است كه در فن خودش فوق‏العاده متبحر بوده و حافظه‏ای بسيار قوی داشته‏
است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو
اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت‏
هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در
موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب‏
كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل‏
منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره‏
اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ،
روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه می‏رود ، روضه كه‏
می‏خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه‏
من وارد بحث آن نمی‏شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه‏
موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث‏
كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه‏
اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد
. عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه‏هايی از دروغهايی را كه
معمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت می‏دهند ، ذكر می‏كند . آنچه كه‏
من می‏گويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از
آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ می‏گويد : امروز بايد
عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در
گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته‏
می‏شود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمی‏گيرد . برای مصيبت حسين بن علی‏
بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزه‏هايی كه در آن روز بر پيكر
شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است‏
كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‏ای به من نوشته و از روضه‏های‏
دروغی كه در هندوستان خوانده می‏شود شكايت كرده و از من خواهش كرده است‏
كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضه‏های دروغ در آنجا گرفته شود .
بعد مرحوم حاجی می‏نويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها
وقتی به هندوستان می‏روند دروغ می‏گويند ، نمی‏داند كه آب از سرچشمه گل‏
آلود است و مركز روضه‏های دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز
تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان می‏كنم كه بعضی از
اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ،
بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و
بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا
است . حال برای هر كدام دو نمونه می‏آورم
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی‏
شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت می‏كنيد ، هيچ خيال نمی‏كنيد كه در اين‏
قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر می‏كنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو
مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی می‏فهمند و می‏دانند كه اغلب هم می‏دانند كه دروغ است ، نبايد در آن‏
مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن‏
تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به‏
اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره می‏بيند كه‏
اگر هر چه می‏گويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس‏
نمی‏گيرد و همين مردم هم دعوتش نمی‏كنند ، ناچار يك چيزی اضافه می‏كند .
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه‏
خوانی را كه می‏ميراند و مجلس را كربلا می‏كند تشويق نكنند . كربلا می‏كند
يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا
بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح‏
حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذره‏ای ، از چشمشان بيرون آمد
واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون‏
بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل می‏كنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد
دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفته
می‏شد اعتراض می‏كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای‏
منبرها می‏گوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا
بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد
گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش‏
تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت‏
من می‏خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن‏
خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضه‏ای‏
نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ
هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می‏شود . شب اول خود آقا در محراب‏
رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش‏
را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد
كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد
و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست‏
بعد مردم چه می‏گويند ، زنها می‏گويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش‏
نمی‏گيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا
شده بود . ديد كه آبرويش می‏رود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ
گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن .
اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است .
يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت‏
گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده‏ام و لابد
شما هم شنيده‏ايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه‏
می‏گويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه می‏خواند
. امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه‏ام و آب می‏خواهم ، حضرت فرمود كسی‏
برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان‏
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك‏
كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را
روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می‏ريخت كه با يك طول و تفصيلی‏
قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليه السلام چشمشان كه به اين‏
منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه می‏كنيد ؟ فرمود
قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهی می‏شود .
حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، می‏گويد شما كه می‏گوئيد علی در
بالای منبر خطبه می‏خواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر
می‏رفت و خطبه می‏خواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين‏
مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد می‏گويد اصلا آيا اين‏
حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را
موعظه می‏كند و خطابه می‏خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه‏ام آب‏
می‏خواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند می‏گويند چه آدم بی‏ادب و
بی‏تربيتی است ، و از طرفی حضرت
ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده‏
است . می‏بينيد كه چگونه قضيه‏ای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام‏
حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان‏
امام حسين را بالا می‏برد يا پائين می‏آورد ؟ مسلم است كه پايين می‏آورد ،
چون يك دروغ به امام نسبت داده‏ايم و آبروی امام را برده‏ايم ، طوری حرف‏
زده‏ايم كه امام را در سطح بی‏ادبترين افراد مردم پائين آورده‏ايم . در حالی‏
كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنه‏اش می‏شود ، طاقت نمی‏آورد كه‏
جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را می‏برد و می‏گويد من‏
تشنه‏ام ، برای من آب بياوريد !
نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله‏
عليه السلام نامه‏ای آورده بود و جواب می‏خواست ، آقا فرمود كه سه روز
ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا
حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا می‏روند
، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش‏
روی يك كرسی نشسته و بنی‏هاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی‏
آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات‏
را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را می‏گويند تا
ناگهان به روز يازدهم گريز می‏زنند و می‏گويند اينها كه در آن روز چنين‏
محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری می‏گويد : اين حرفها
يعنی
چه ؟ اين تاريخ است كه می‏گويد : امام حسين در حالی كه بيرون می‏آمد اين‏
آيه را می‏خواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون‏
آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار می‏كرد تشبيه كرده است‏
: « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار
ساده‏ای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی‏
مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه‏
سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور
باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ !
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده‏
است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمی‏دهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر
است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشته‏اند ، ولی حتی يك مورخ نگفته‏
كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر
داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه‏
به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به‏
ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق‏
فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در
حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا
ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست‏
. منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشته‏اند
كه هر كس اجازه می‏خواست ، حضرت به هر نحوی كه می‏شد عذری برايش ذكر
كند ، ذكر می‏كرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1
) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از
جمله اين شعر كه می‏گويد :

خيز ای بابا از اين صحرا رويم
نك بسوی خيمه ليلا رويم
نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در
منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر
كه روضه ليلا را می‏خواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده‏
بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان‏
كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا
كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ‏
راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز

نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طريق التفت ريحانا
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر
عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد
بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ،
بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی‏
در آن سرزمين سكونت می‏كرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ،
و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا می‏خوانده . تصور
كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين‏
قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمی‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ،
بلكه می‏گويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بی‏شعور بوده‏اند كه نذر
می‏كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ !
از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) می‏گويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه‏
می‏دانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله‏
هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه‏
امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت‏
نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه می‏آمد از پا در
آمدند .
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمی‏دادند ، ولی گفته‏اند در همان وقت‏
امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من می‏خواهم عروسی قاسم با يكی از
دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ،
آرزو را كه نمی‏شود به گور برد !
شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی‏
پايين می‏شنويم كه مثلا می‏گويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو
دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت می‏دهند ، آن‏
هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و می‏گويند حضرت‏
فرمود من در همين جا می‏خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بكنم و يك‏
شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه‏
از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمی‏شد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو
داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود
ندارد . حاجی نوری می‏گويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را
در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :

بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينی نشناسيش باز
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در
عالم معنا كه می‏بيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، می‏بيند ما برای او
اصحاب و يارانی ذكر كرده‏ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است .
مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده‏اش هم يك عالم
و فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است‏
كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ،
در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود
سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزه‏ای داشت كه‏
شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمی‏شود ! گفت خدا برايش از
بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه‏
مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب‏
حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين‏
يارانی ذكر می‏كنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران‏
امام حسين است . اما دشمنانی ذكر می‏كنند كه نبوده است . در كتاب اسرار
الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار
نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه‏
بودند ، مگر چنين چيزی می‏شود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين‏
در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در
هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه‏
اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ،
كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت می‏خواهد . بعد
كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمی‏آيد ، گفتند روز عاشورا هم‏
هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته‏اند كه بيست و پنج
هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش‏
ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت می‏خواهد . پس حرف اين مرد
بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه می‏گويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد،
اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله‏
بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده می‏شود ،
گريه كند .
نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه می‏رسد ، همه ، اين روضه را
می‏خوانند و مردم هم خيال می‏كنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا
آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر
ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده‏اش يعنی‏
سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده‏
است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را
تاييد نمی‏كند ، ولی مگر می‏شود اين قضايائی را كه هر سال گفته می‏شود از
مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليه‏السلام بوده است و اربعين‏
هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع‏
تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا
راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا می‏شود .
آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد می‏آورد اينست كه اتفاقا در ميان‏
وقايع تاريخی كمتر واقعه‏ای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه‏
كربلا غنی باشد . من در سابق خيال می‏كردم كه اساسا
علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع‏
راستين را كسی نمی‏داند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا
هيچ حادثه‏ای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ، چهارده قرن پيش به اندازه‏
حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و
دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق‏
دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب‏
شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه‏
محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد
خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان‏
طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميه‏های رسمی بهترين چيزی است كه‏
متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه‏ها اين طور بوده است . لذا
خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه‏
اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبه‏هايی ايراد كردند . و اصلا
هدف آنها از اين خطبه‏ها اين بود كه می‏خواستند به مردم اعلام كنند كه چه‏
گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزه‏ای بوده كه‏
قضايا نقل شود .
در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت‏
است كه ماهيت قضيه را به ما نشان می‏دهد .
در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز
خوانده است و همين رجزها می‏تواند ماهيت قضيه را نشان بدهد
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامه‏های زيادی مبادله شده است ،
نامه‏هائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامه‏هائی كه ميان‏
امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامه‏هائی كه خود امام قبلا برای معاويه‏
نوشته است ( از اينجا معلوم می‏شود كه امام خودش را برای قيامی بعد از
معاويه آماده می‏كرده است ) ، نامه‏هائی كه خود دشمنان برای يكديگر
نوشته‏اند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر
سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط
است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز
است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و
بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كرده‏ايم كه اگر امام حسين‏
عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه‏
حادثه را تغيير داده‏ايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم‏
كرده‏ايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم‏
كرده‏ايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان‏
درست كرده‏ايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست‏
كرده‏ايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كرده‏ايم كه آرزويش فقط دامادی‏
بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در
تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه‏
در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا
نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها
القاء كرد كه نمی‏خواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور
خلاصه به آنها می‏گويد شما آزاد هستيد . امام نمی‏خواسته كسی رو دربايستی‏
داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت‏
لازم است بماند . لذا می‏گويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ،
خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزاده‏هايم . اينها جز به شخص من به‏
كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده‏
كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها
تجليل می‏كند و می‏گويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از
اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی می‏گويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ،
جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت‏
كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا
دل سنگ را كباب می‏كند ، يعنی انسان را به هيجان می‏آورد . يكی می‏گويد
مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو
كند ، ای كاش
هفتاد بار زنده می‏شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏كردم . آن يكی‏
می‏گويد هزار بار ، ديگری می‏گويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم‏
، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند
و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش‏
ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام‏
مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته‏
شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين‏
جوانی كه اين قدر به او ظلم می‏كنيم و آرزوی او را دامادی می‏دانيم ، سؤالی‏
كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از
مردان در مجلسی اجتماع می‏كنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت‏
نمی‏كند ، پشت سر مردان می‏نشيند .
مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می‏كشيد كه‏
ديگران چه می‏گويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته می‏شويد ، اين طفل‏
با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم‏
شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته می‏شوند و من هنوز صغيرم . لذا رو
كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان‏
هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك‏
سؤال می‏كنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر
می‏كنم كه آقا اين سؤال را مخصوصا كرد ، می‏خواست اين سؤال و جواب پيش‏
بيايد تا مردم آينده
فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و
نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ،
جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال می‏كنم : « كيف الموت‏
عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو
چه مزه‏ای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است .
اگر از ذائقه می‏پرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی‏
برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده‏
است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد
اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم‏
بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش می‏دهد نه كه بعد از چهارده قرن‏
اگر يك چنين حسينيه‏ای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكرده‏ايم . و گرنه‏
آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمی‏خواهد ، پول صرف كردن نمی‏خواهد
، حسينيه ساختن نمی‏خواهد ، سخنرانی نمی‏خواهد . ولی اينها جوهره انسانيت‏
هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از
فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم‏
كشته می‏شوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی‏
متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا می‏كنی . لذا روز
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، از
آنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود
مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشته‏اند عمامه‏ای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر
نوشته‏اند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .

بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
برگ گل سرخ را باد كجا می‏برد
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمی‏رود كه پای‏
چپش هم بود . از اينجا معلوم می‏شود چكمه پايش نبوده است . نوشته‏اند كه‏
امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر
است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشته‏اند امام به سرعت يك باز شكاری‏
روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود
. آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را
گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب‏
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای‏
اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه می‏گويند در روز عاشورا در حالی‏
كه زنده بود
زير سم اسبها پايمال شد ، يكی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال‏
حضرت وقتی به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسی نمی‏فهميد
قضيه از چه قرار است . وقتی كه اين گرد و غبارها نشست ، يك وقت ديدند
كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله‏
را از آقا شنيدند كه فرمود : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك‏
او يجيبك فلا ينفعك صوته » ( 1 ) برادرزاده ! خيلی بر عموی تو سخت است‏
كه تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت كند ، يا اجابت بكند ، اما
نتواند برای تو كاری انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادی از
اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام‏
آشنا كن .
اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان .
توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز .
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين