بخش اول : تحريفات در واقعه تاريخی كربلا
جلسه اول : معنی تحريف و انواع آن
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
موضوع بحث ، تحريفات در واقعه تاريخی كربلاست . در بازگوئی اين واقعه
بزرگ ، تحريفاتی صورت گرفته است . لهذا اين بحث را در چهار فصل خلاصه
میكنيم . فصل اول در اطراف معنی تحريف و انواع تحريفاتی كه در دنيا
وجود دارد و اشاره به اينكه انواع
تحريفات در حادثه تاريخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل
تحريف است ، يعنی بطور كلی در قضايای دنيا كه تحريف صورت میگيرد ، به
چه علت صورت میگيرد ، چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيتها را
تحريف میكند ؟ مخصوصا در نقل حادثه كربلا ، چه عواملی دخالت داشته است
كه تحريفاتی در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحی
درباره تحريفاتی كه در همين داستان و حادثه تاريخی صورت گرفته است .
فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان میباشد .
بحث اول درباره معنی تحريف است . تحريف يعنی چه ؟ تحريف در زبان
عربی از ماده حرف است ، يعنی منحرف كردن چيزی از مسير و وضع اصلی خود
كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعی تغيير و
تبديل است ، ولی تحريف مشتمل بر چيزی است كه كلمه تغيير و تبديل نيست
. شما اگر كاری كنيد كه جملهای ، نامهای ، شعر و عبارتی آن مقصودی را كه
بايد بفهماند ، نفهماند و مقصود ديگری را بفهماند ، میگويند شما اين
عبارت را تحريف كردهايد . مثلا شما گاهی مطلبی يا حرفی را به يك نفر
میگوئيد ، بعد آن شخص سخن شما را در جای ديگری نقل میكند ، پس از آن
كسی به شما میگويد فلانی از قول شما چنين چيزی نقل میكرد ، شما میفهميد كه
آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلی متفاوت است . او
سخنان شما را كم و زياد كرده است ، قسمتی از حرفهای شما كه مفيد مقصود
شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايی از خود به آن افزوده است
در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگری از آب در آمده است . آن وقت شما
میگوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسی در سندهای
رسمی دست ببرد ، میگويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائی بود
برای روشن شدن معنی كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح
ندارد . حال به شرح انواع تحريف میپردازيم :
تحريف انواعی دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظی و
تحريف معنوی . تحريف لفظی اين است كه ظاهر مطلبی را عوض كنند ، مثلا
از يك گفتار عبارتی حذف شود يا به آن عبارتی اضافه شود ، و يا جملهها
را چنان پس و پيش كنند كه معنی آن فرق كند ، يعنی در ظاهر و در لفظ
گفتار تصرف كنند .
تحريف معنوی اين است كه شما در لفظ تصرف نمیكنيد ، لفظ همان است كه
بوده ، ولی آن را طوری معنی میكنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است .
آن را طوری معنی میكنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی
گوينده .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهوديها بكار برده و با ملاحظه
تاريخ معلوم میشود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمیدانم
اين چه نژادی است كه تمايل عجيبی به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا
هميشه كارهايی را در اختيار میگيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و
قلب كرد . من شنيدهام بعضی از همين خبر گزاريهای معروف دنيا كه راديوها
و روزنامهها هميشه از اينها نقل
میكنند منحصرا در دست يهوديهاست . چرا ؟ برای اينكه بتوانند قضايا را
در دنيا آن طوری كه دلشان میخواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره
اينها حرف میزند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است ، در قرآن بصورت
يك خصيصه نژادی شناخته شده است . در يكی از آيات قرآن در سوره بقره
میفرمايد : « افتطمعون ان يؤمنوا لكم »ای مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه
اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همانها هستند كه با موسی میرفتند و
سخن خدا را میشنيدند اما وقتی كه برمیگشتند تا در ميان قومشان نقل كنند
آن را زير و رو میكردند .
« افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم
يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »( 1 ) .
تحريف هم كه میكردند ، نه از باب اينكه نمیفهميدند و عوضی بازگو
میكردند ، نه ، اينها ملت باهوشی هستند و خوب هم میفهميدند ، اما در
عين اينكه خوب میفهميدند معذلك حرفها را ، سخنان را به گونهای ديگر
برای مردم بيان میكردند . تحريف همين است . يعنی پيچ دادن ، كج كردن
چيزی ، از مسير اصلی منحرف كردن . اينها در كتب الهی تحريف كردند .
قرآن در اين مورد در بسياری از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به
صورت ديگری مطلب را بيان كرده است . ولی مفسرين ذكر كردهاند كه تحريفی
كه قرآن میگويد اعم از تحريف
لفظی و تحريف معنوی است . يعنی بعضی از اين تحريفها كه صورت گرفته
است در لفظ بوده و بعضی در تفسير و در معنی بوده است نه در لفظ ، كه
چون از مطلب خيلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين
بحث كنم .
داستانی است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل میكرد كه
در ايام جوانيش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد
گوهرشاد يا در صحن میايستاد و شعر میخواند ، مديحه میخواند . از جمله غزل
معروف منسوب به حافظ را میخواند :
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اين آقا برای اينكه او را دست بيندازد ، رفته بود و به او گفته بود
آقا چرا اين شعر را غلط میخوانی ؟ بايد اين طور بخوانی :
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن ، بار كاه باش
يعنی وقتی به در حرم رسيدی همان طور كه يك بار كاه را از روی الاغ
بزمين میاندازند ، تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقت
مداح بيچاره اين شعر را میخواند ، بجای بارگاه میگفت بار كاه و خود را
هم بزمين میانداخت . اين را میگويند تحريف . در همين جا اين مطلب را
بگويم كه تحريف از نظر موضوع نيز
فرق میكند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادی است . مثل اينكه
دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه
تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحريف در شخصيتها .
شخصيتهايی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم
نمونه است . مثلا كسی سخنی را به علی عليه السلام نسبت میدهد كه نگفته
است ، يا مقصودش چيز ديگری بوده ، اين خيلی خطرناك است . خلق و خوئی
را به پيغمبر ، به امام نسبت میدهد ، در صورتی كه خلق او طور ديگری بوده
است . يا در يك حادثه بزرگ ، در يك حادثه تاريخی كه از نظر اجتماع
يك سند اجتماعی و يك پشتوانه اخلاقی و تربيتی است ، تحريف بوجود
آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات ،
چه تحريف لفظی و چه تحريف معنوی در موضوعاتی صورت بگيرد كه موضوع عادی
نيستند . يك وقت كسی در شعر حافظ تحريفی میكند يا مثلا در كتاب موش و
گربه دست میبرد اين چندان اهميتی ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبی
با ارزش كسی تحريف بكند .
يك وقتی يكی از استادها مقالهای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر
ادبی بسيار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدری
مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمهها را عوض كردهاند كه
حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنيا به اندازه قوم
ايرانی بیامانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهای
بیجا بكند . در مورد مثنوی هم همين طور ، آنقدر
شعر الحاقی در مثنوی اضافه كردهاند كه خدا میداند . مثلا يك شعر عالی
راجع به اثر محبت در مثنويهای اصل بوده است كه میگويد :
از محبت تلخها شيرين شود
وز محبت مسها زرين شود
كه حرف حسابی است . محبت مثل چيزی است كه تلخها را شيرين میكند ،
محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر میكند . بعد
ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند
. مثلا گفتند : از محبت مار موری میشود ، و يا از محبت مثلا سقف ديوار
میشود و يا از محبت خربزه هندوانه میشود كه اينها ديگر ربطی به موضوع
ندارد . البته اينها نبايد بشود ولی اين تحريفها به حيات و سعادت
اجتماع ضربه نمیزند ، در مسير اجتماع انحرافی ايجاد نمیكند ، اما تحريف
در چيزهائی كه بستگی به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است ، و
وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی يك حادثه بزرگ اجتماعی است
. يعنی در تربيت ما ، در خلق و خوی ما اين حادثه اثر دارد .
حادثهای است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده
باشد ، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را برای
استماع قضايای مربوط به آن صرف میكنيم ، ميليونها تومان در اين راه خرج
میكنيم . اين قضيه بايد همان طوری كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود
و اگر كوچكترين
داخل و تصرفی از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد ، حادثه را منحرف
میكند و بجای اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد .
حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ، ما هزاران
تحريف وارد كردهايم ! هم تحريفهای لفظی ، يعنی شكلی و ظاهری كه راجع به
اصل قضايا ، راجع به مقدمات قضايا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی
مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه
، هم دچار تحريفهای لفظی شده و هم دچار تحريفهای معنوی . گاهی از اوقات
تحريفهايی كه میشود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها
تحريف ، كوچكترين هماهنگی كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ میكند ، قضيه
را به كلی واژگون میكند و به شكلی در میآورد كه به صورت ضد خودش
درمیآيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايی كه بدست ما مردم
در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه
بوده است ، در جهت بی خاصيت و بی اثر كردن قضيه بوده است . و در اين
قضيه ، هم گويندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصير داشتهاند كه همه
اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .
من نمونههايی از بعضی تحريفهايی كه در لفظ ظاهر ، يعنی در شكل قضيه
بوجود آوردهاند و چيزهايی كه نسبت دادهاند را ذكر میكنم . مطلب آنقدر
زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم
روضههای دروغی را كه میخوانند جمع آوری كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد
صفحهای بشود ! من فقط برای نمونه
عرض میكنم ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم
حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج
شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوقالعادهای بوده است ، محدثی
است كه در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظهای بسيار قوی داشته
است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو
اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت
هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در
موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب
كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل
منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره
اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ،
روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه میرود ، روضه كه
میخواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه
من وارد بحث آن نمیشوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه
موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث
كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه
اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد
. عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونههايی از دروغهايی را كه
معمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت میدهند ، ذكر میكند . آنچه كه
من میگويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از
آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ میگويد : امروز بايد
عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در
گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته
میشود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمیگيرد . برای مصيبت حسين بن علی
بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزههايی كه در آن روز بر پيكر
شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است
كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای
دروغی كه در هندوستان خوانده میشود شكايت كرده و از من خواهش كرده است
كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود .
بعد مرحوم حاجی مینويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها
وقتی به هندوستان میروند دروغ میگويند ، نمیداند كه آب از سرچشمه گل
آلود است و مركز روضههای دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز
تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان میكنم كه بعضی از
اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ،
بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و
بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا
است . حال برای هر كدام دو نمونه میآورم
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی
شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت میكنيد ، هيچ خيال نمیكنيد كه در اين
قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر میكنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو
مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی میفهمند و میدانند كه اغلب هم میدانند كه دروغ است ، نبايد در آن
مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن
تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به
اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره میبيند كه
اگر هر چه میگويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس
نمیگيرد و همين مردم هم دعوتش نمیكنند ، ناچار يك چيزی اضافه میكند .
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه
خوانی را كه میميراند و مجلس را كربلا میكند تشويق نكنند . كربلا میكند
يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا
بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح
حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذرهای ، از چشمشان بيرون آمد
واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون
بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل میكنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازهای درد
دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفته
میشد اعتراض میكرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای
منبرها میگوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا
بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد
گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش
تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت
من میخواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن
خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضهای
نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ
هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت میشود . شب اول خود آقا در محراب
رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش
را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد
كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد
و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست
بعد مردم چه میگويند ، زنها میگويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش
نمیگيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا
شده بود . ديد كه آبرويش میرود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ
گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن .
اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است .
يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت
گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيدهام و لابد
شما هم شنيدهايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه
میگويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه میخواند
. امام حسين عليه السلام فرمود من تشنهام و آب میخواهم ، حضرت فرمود كسی
برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك
كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را
روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم میريخت كه با يك طول و تفصيلی
قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليه السلام چشمشان كه به اين
منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه میكنيد ؟ فرمود
قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهی میشود .
حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، میگويد شما كه میگوئيد علی در
بالای منبر خطبه میخواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر
میرفت و خطبه میخواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين
مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد میگويد اصلا آيا اين
حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را
موعظه میكند و خطابه میخواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنهام آب
میخواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند میگويند چه آدم بیادب و
بیتربيتی است ، و از طرفی حضرت
ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده
است . میبينيد كه چگونه قضيهای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام
حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان
امام حسين را بالا میبرد يا پائين میآورد ؟ مسلم است كه پايين میآورد ،
چون يك دروغ به امام نسبت دادهايم و آبروی امام را بردهايم ، طوری حرف
زدهايم كه امام را در سطح بیادبترين افراد مردم پائين آوردهايم . در حالی
كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنهاش میشود ، طاقت نمیآورد كه
جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را میبرد و میگويد من
تشنهام ، برای من آب بياوريد !
نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله
عليه السلام نامهای آورده بود و جواب میخواست ، آقا فرمود كه سه روز
ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا
حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا میروند
، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش
روی يك كرسی نشسته و بنیهاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی
آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات
را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را میگويند تا
ناگهان به روز يازدهم گريز میزنند و میگويند اينها كه در آن روز چنين
محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری میگويد : اين حرفها
يعنی
چه ؟ اين تاريخ است كه میگويد : امام حسين در حالی كه بيرون میآمد اين
آيه را میخواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون
آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار میكرد تشبيه كرده است
: « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار
سادهای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی
مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه
سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور
باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ !
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده
است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمیدهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر
است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشتهاند ، ولی حتی يك مورخ نگفته
كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر
داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه
به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به
ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق
فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در
حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا
ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست
. منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشتهاند
كه هر كس اجازه میخواست ، حضرت به هر نحوی كه میشد عذری برايش ذكر
كند ، ذكر میكرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1
) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از
جمله اين شعر كه میگويد :
خيز ای بابا از اين صحرا رويم
نك بسوی خيمه ليلا رويم
نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در
منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر
كه روضه ليلا را میخواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده
بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان
كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا
كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ
راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طريق التفت ريحانا
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر
عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد
بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ،
بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی
در آن سرزمين سكونت میكرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ،
و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا میخوانده . تصور
كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين
قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمیفهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ،
بلكه میگويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بیشعور بودهاند كه نذر
میكردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ !
از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) میگويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه
میدانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله
هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه
امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت
نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه میآمد از پا در
آمدند .
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمیدادند ، ولی گفتهاند در همان وقت
امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من میخواهم عروسی قاسم با يكی از
دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ،
آرزو را كه نمیشود به گور برد !
شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی
پايين میشنويم كه مثلا میگويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو
دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت میدهند ، آن
هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و میگويند حضرت
فرمود من در همين جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بكنم و يك
شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه
از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو
داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود
ندارد . حاجی نوری میگويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را
در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينی نشناسيش باز
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در
عالم معنا كه میبيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، میبيند ما برای او
اصحاب و يارانی ذكر كردهايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است .
مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسندهاش هم يك عالم
و فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است
كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ،
در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود
سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزهای داشت كه
شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمیشود ! گفت خدا برايش از
بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه
مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب
حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين
يارانی ذكر میكنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران
امام حسين است . اما دشمنانی ذكر میكنند كه نبوده است . در كتاب اسرار
الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار
نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه
بودند ، مگر چنين چيزی میشود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين
در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در
هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه
اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ،
كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت میخواهد . بعد
كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمیآيد ، گفتند روز عاشورا هم
هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفتهاند كه بيست و پنج
هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش
ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت میخواهد . پس حرف اين مرد
بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه میگويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد،
اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله
بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده میشود ،
گريه كند .
نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه میرسد ، همه ، اين روضه را
میخوانند و مردم هم خيال میكنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا
آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر
ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسندهاش يعنی
سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده
است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را
تاييد نمیكند ، ولی مگر میشود اين قضايائی را كه هر سال گفته میشود از
مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليهالسلام بوده است و اربعين
هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليهالسلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع
تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا
راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا میشود .
آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد میآورد اينست كه اتفاقا در ميان
وقايع تاريخی كمتر واقعهای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه
كربلا غنی باشد . من در سابق خيال میكردم كه اساسا
علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع
راستين را كسی نمیداند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا
هيچ حادثهای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ، چهارده قرن پيش به اندازه
حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و
دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق
دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب
شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه
محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد
خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان
طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميههای رسمی بهترين چيزی است كه
متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبهها اين طور بوده است . لذا
خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه
اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبههايی ايراد كردند . و اصلا
هدف آنها از اين خطبهها اين بود كه میخواستند به مردم اعلام كنند كه چه
گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزهای بوده كه
قضايا نقل شود .
در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت
است كه ماهيت قضيه را به ما نشان میدهد .
در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز
خوانده است و همين رجزها میتواند ماهيت قضيه را نشان بدهد
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامههای زيادی مبادله شده است ،
نامههائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامههائی كه ميان
امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامههائی كه خود امام قبلا برای معاويه
نوشته است ( از اينجا معلوم میشود كه امام خودش را برای قيامی بعد از
معاويه آماده میكرده است ) ، نامههائی كه خود دشمنان برای يكديگر
نوشتهاند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر
سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط
است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز
است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و
بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كردهايم كه اگر امام حسين
عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه
حادثه را تغيير دادهايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم
كردهايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم
كردهايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان
درست كردهايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست
كردهايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كردهايم كه آرزويش فقط دامادی
بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در
تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كردهاند كه
در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا
نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها
القاء كرد كه نمیخواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور
خلاصه به آنها میگويد شما آزاد هستيد . امام نمیخواسته كسی رو دربايستی
داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت
لازم است بماند . لذا میگويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ،
خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزادههايم . اينها جز به شخص من به
كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده
كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها
تجليل میكند و میگويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از
اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی میگويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ،
جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت
كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا
دل سنگ را كباب میكند ، يعنی انسان را به هيجان میآورد . يكی میگويد
مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو
كند ، ای كاش
هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میكردم . آن يكی
میگويد هزار بار ، ديگری میگويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم
، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند
و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش
ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام
مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته
شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين
جوانی كه اين قدر به او ظلم میكنيم و آرزوی او را دامادی میدانيم ، سؤالی
كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از
مردان در مجلسی اجتماع میكنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت
نمیكند ، پشت سر مردان مینشيند .
مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر میكشيد كه
ديگران چه میگويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته میشويد ، اين طفل
با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم
شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته میشوند و من هنوز صغيرم . لذا رو
كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان
هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك
سؤال میكنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر
میكنم كه آقا اين سؤال را مخصوصا كرد ، میخواست اين سؤال و جواب پيش
بيايد تا مردم آينده
فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و
نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ،
جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال میكنم : « كيف الموت
عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو
چه مزهای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است .
اگر از ذائقه میپرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی
برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده
است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد
اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم
بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش میدهد نه كه بعد از چهارده قرن
اگر يك چنين حسينيهای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكردهايم . و گرنه
آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمیخواهد ، پول صرف كردن نمیخواهد
، حسينيه ساختن نمیخواهد ، سخنرانی نمیخواهد . ولی اينها جوهره انسانيت
هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از
فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم
كشته میشوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی
متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا میكنی . لذا روز
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، از
آنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود
مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشتهاند عمامهای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر
نوشتهاند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
برگ گل سرخ را باد كجا میبرد
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمیرود كه پای
چپش هم بود . از اينجا معلوم میشود چكمه پايش نبوده است . نوشتهاند كه
امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر
است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشتهاند امام به سرعت يك باز شكاری
روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود
. آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را
گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای
اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه میگويند در روز عاشورا در حالی
كه زنده بود
زير سم اسبها پايمال شد ، يكی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال
حضرت وقتی به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسی نمیفهميد
قضيه از چه قرار است . وقتی كه اين گرد و غبارها نشست ، يك وقت ديدند
كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله
را از آقا شنيدند كه فرمود : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك
او يجيبك فلا ينفعك صوته » ( 1 ) برادرزاده ! خيلی بر عموی تو سخت است
كه تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت كند ، يا اجابت بكند ، اما
نتواند برای تو كاری انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادی از
اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام
آشنا كن .
اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان .
توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز .
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين